معنی اختلاف منظر

لغت نامه دهخدا

اختلاف منظر

اختلاف منظر. [اِ ت ِ ف ِ م َ ظَ] (ترکیب اضافی، اِ مص مرکب) نزد علماء هیئت عبارت است از تفاوت بین ارتفاع حقیقی و ارتفاع مرئی. و آن قوسی است از دائره ٔ ارتفاع از کمترین جانب بین موقع دو خطی که از مرکز کوکب میگذرند و پایان مییابند بسطح فلک اعلی که یکی از آن دو خط خارج از مرکز عالم و دیگری خارج از منظر دیدگان است. و زاویه ای که حادث میشود از تقاطع دو خط نزد مرکز کوکب زاویه ٔاختلاف منظر نامیده میشود. و این اختلاف هنگامی که مرکز کوکب بر سمت رأس واقع شود و برسد بمنتهی درجه ٔ بودنش در افق حسی مرتفع و معدوم میگردد و ارتفاع مرئی از ارتفاع حقیقی بمقدار این زاویه نقصان مییابد. و این است اختلاف منظر در دائره ٔ ارتفاع. و گاه باشد که اختلاف منظر در طول و عرض واقع شود. زیرا وقتی ما خارج کنیم دو دائره ٔ عرض را که میگذرند بدو طرف موضع مرئی و موضع حقیقی از کوکب در دائره ٔ ارتفاع، پس قوس واقع از منطقهالبروج بین تقاطع دو دائره ٔ عرضیه ٔ مذکوره از کمترین جانب آن عبارت از اختلاف منظر در طول باشد. پس اگر دو قوس واقعه از دو عرض بین دو طرف دو خط مذکور و منطقهالبروج اختلاف یافتند مجموع آن دو قوس یا تفاضل بین آندو بر اختلاف مذهبین اختلاف منظر در عرض باشد. و اگر توضیح زیاده ازین خواهی بتصانیف عبدالعلی بیرجندی مراجعه نمای. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- اختلاف منظر ارتفاعی.
- اختلاف منظر افقی.


منظر

منظر. [م َ ظَ] (ع اِ) جای نگریستن، خوش آیند باشد یا بدنما. (منتهی الارب) (آنندراج). جای نگریستن و هر چیزی که آن را می نگرند، خواه خوش آیند باشد و خواه بدنما، و هرچیزی که دیده می شود و محل نگریستن واقع می گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نظرگاه. جای نظر. دیدگاه. ج، مناظر. || آنجا که چشم بر آن افتد از روی. (مهذب الاسماء). || چهره و رو زیرا که چهره موضع واقع شدن نظر است چنانکه اکثر نظر بر چهره می افتد. (از آنندراج) (از غیاث). روی و چهره و سیما و صورت و دیدار و شکل و پیکر و هیئت. (ناظم الاطباء). دیدار. طلعت. ظاهر. صورت. بیرون. مقابل مخبر، باطن، سیرت، درون، ضمیر. (یادداشت مرحوم دهخدا):
منظرت به ز مخبر است پدید
که به تن زفتی و به دل زفتی.
علی قرط اندکانی.
هم میر نیکومنظری هم شاه نیکومخبری
بر منظر و بر مخبر تو آفرین باد آفرین.
فرخی.
گر منظری ستوده بود شاه منظری
ور مخبری گزیده بود میر مخبری.
فرخی.
مخبری باید بر منظر پاکیزه گواه
مخبری در خور منظر به جهان مخبر اوست.
فرخی.
ز منظرش به همه وقت فر یزدانی
همی درخشد باد آفرین بر آن منظر.
عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 66).
شگفت آید از مرکب تو خرد را
کش از باد طبع است و از خاک منظر.
عنصری (ایضاً ص 37).
همیشه باد خداوند خسروان پیروز
چنانکه هست ستوده به منظر و مخبر.
عنصری (ایضاً ص 83).
شهم وبا قد و منظر و هنر بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410).
فریش آن منظر میمون و آن فرخنده تر مخبر
که منظرها از او خوارند و در عارند مخبرها.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 2).
چون قوت این سلطان وین دولت و این همت
وین مخبر کرداری وین منظر دیداری.
منوچهری.
گه منظر و قد صنمی را بکند پشت
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال.
ناصرخسرو.
چونانکه سوی تن دو در باغ گشادند
یکسان شودت بر در جان منظر و مخبر.
ناصرخسرو.
گرت آرزوست صورت او دیدن
و آن منظر مبارک و آن مخبر.
ناصرخسرو.
کز منظر او درگذر همی
بر آب نشانی خطوط چین.
ابوالفرج رونی.
چون او را دیدند با چنان بها و منظر و ارج... همگان سجده بردند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 76).
شکر باید کرد شاهی را که او را کردگار
چون پدر بر پادشاهی مخبر و منظر دهد.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 161).
منظر و مخبر به هم شایسته دارد چون پدر
ملک را زینت همی زآن منظر و مخبر دهد.
امیر معزی (ایضاً ص 161).
خوبست همه سیرت او درخور صورت
زیباست همه مخبر او درخور منظر.
امیرمعزی.
در... منظر بی مخبر... فایده بیشتر نباشد. (کلیله و دمنه).
تن آلوده گر ز نااهلی
دور ماند از جمال و منظر تو.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 724).
عالی ابوالمعالی بن احمد آنکه اوست
از مخبر آسمانی و از منظر آفتاب.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 20).
وجود جود عدم گشت و نیست هیچ شکی
که در جهان کرم کس ندید منظر جود.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 147).
گر منظر تو نور بر آیینه افکند
روح القدس نماید از آن منظر آینه.
خاقانی.
این پیرزن ز دانه ٔ دل میدهد سپند
تا دفع چشم بد کند از منظر سخاش.
خاقانی.
مهجور هفت ماهه منم زآن دو هفته ماه
کز نیکویی چو عید عزیز است منظرش.
خاقانی.
روح شیدا شد ز عشق منظرش
از نظر گو حرز شیدایی فرست.
خاقانی.
با منظر رایق و مخبر صادق سنت او عدل فرمایی. (سندبادنامه ص 250). از منظر و مخبر او سایه بر آفاق انداختی. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 34). تا گروهی را که از مهابت منظر ما رمیده باشند به لطافت مخبر آرامیده داریم. (مرزبان نامه ایضاً ص 201). منظر انیق و وجه جمیل در هیبت و حشمت صاحب منصب بیفزاید. (المعجم چ دانشگاه ص 359).
ترک به شجاعت و خدمت شایسته و حسن منظر ممتاز باشند. (اخلاق ناصری).
ای مخبر تو گاه بیان گلستان طبع
وی منظر تو وقت عیان نوبهار چشم.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 115).
آن ملک خلق ملک خلق که آراست خدای
منظر و مخبر زیباش ز هم نیکوتر.
کمال الدین اسماعیل (ایضاً ص 42).
چون تو برگردی و برگردد سرت
خانه را گردنده بیند منظرت.
مولوی.
چندین هزار منظر زیبا بیافرید
تا کیست کو نظر ز سر اعتبار کرد.
سعدی.
گر دیگران به منظر زیبا نظر کنند
ما را نظر به قدرت پروردگار اوست.
سعدی.
نیکم نظر افتاد بر آن منظر مطبوع
کاول نظرم هر چه وجود از نظر افتاد.
سعدی.
این چه طلعت مکروه است و... و منظر ملعون. (گلستان سعدی).
ازنکوخلقی و زیباخلقی اندر چشم خلق
خوش نیکو همچو منظر منظرش چون مخبر است.
ابن یمین.
من گدا و تمنای وصل او هیهات
مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست.
حافظ.
- پاکیزه منظر، زیباروی. خوبچهر:
گر قدر خود بدانی قربت فزون شود
نیکونهاد باش که پاکیزه منظری.
سعدی.
- خوب منظر، رجوع به همین کلمه شود.
- خورشیدمنظر، خورشیدچهره. زیبارو: عوض را پسری بود خورشیدمنظر محمدنام. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 جزو 4 ص 323).
- خوش منظر، رجوع به همین کلمه شود.
- صباحت منظر، زیبایی روی. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- کریه المنظر، زشت و بدشکل و بدهیکل. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود.
- کریه منظر، بدشکل. زشت صورت. زشت روی: این موش کریه منظر... همه روز مقابح سیرت و مفاضح سریرت تو در پیش همسایگان حکایت می کند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 147). رجوع به منکرمنظر و ترکیب قبل شود.
- کی منظر، شاه دیدار:
به پیمان شکستن نه اندر خوری
که شیر ژیانی و کی منظری.
فردوسی.
- لطیف منظر، خوش دیدار. خوش اندام. زیباروی:
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
سیر نمی شود نظر بس که لطیف منظری.
سعدی.
- ماه منظر، ماهروی. ماه طلعت. زیباروی: باحورپیکران ماه منظر شراب ارغوانی بر سماع ارغنونی نوشند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 107). کنیزکان ماه منظر ودختران زهره نظر را دید به یمین و یسار تخت ایستاده. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 248). رجوع به ماه منظر شود.
- منکرمنظر، کریه منظر. زشت چهره. زشت اندام. زشت روی:
فرزند این دهر آمده ست این شخص منکرمنظرش
چون گربه مر فرزند را می خورْد خواهد مادرش.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 218).
- مهیب منظر، که اندام و پیکری خوف انگیز دارد: پیلی پدید آمد عظیم هیکل جسیم پیکر مهیب منظر. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 174).
- نیکومنظر. رجوع به همین کلمه شود.
|| دریچه که بر سر بام و غیره باشد چرا که دریچه جایی است که در آنجا نشسته نظر به اطراف می کنند. (از غیاث) (از آنندراج). دریچه و یا جای بلند و مرتفعی که از آنجا اطراف را می نگرند. (ناظم الاطباء). جایی بلند یا مشرف به جاهای دیگر که نشینند نظاره را. خانه بر بلندی. خانه بر طبقه ٔ برین. قسمت مرتفع از قصر و کاخی چون ایوان بی در. (یادداشت مرحوم دهخدا):
به منظر آمد باید که وقت منظر بود
نقاب لاله گشودند و لاله روی نمود.
منجیک.
هر بزرگی که سر از طاعت تو بازکشید
سرنگون گشت ز منظر به چه سیصدباز.
فرخی.
منظر عالی شه بنمود از بالای دژ
کاخ سلطانی پدیدار آمد از دشت لکان.
فرخی.
منظر او بلند چون خوازه
هر یکی زو به زینتی تازه.
عنصری.
ای خداوندی که نزهت گرد لشکرگاه تست
چتر ایوان است و پیلت منظر و فحلت رواق.
منوچهری.
وقت منظر شد و وقت نظر خرگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است.
منوچهری.
بود سالیان هفتصد هشتصد
که تا اوست محبوس در منظری.
منوچهری.
خداوند را بر منظرباید نشست و یحیی و پسرانش و دیگر بندگان را بنشانند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424).
برخاستم از جای و سفر پیش گرفتم
نز خانه م یاد آمد و نز گلشن و منظر.
ناصرخسرو.
در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی
بر منظری نشسته وچشمت به پنجره.
ناصرخسرو.
پیش از این تا این مزورمنظرت ویران شود
جهد کن تا بر فلک زین به یکی منظر کنی.
ناصرخسرو.
شخص جانم را یکی خوش منظر است
که از آن منظر به گردون برپرم.
ناصرخسرو.
گه منظر و قد صنمی را بکند پست
گه منظر و کاخ ملکی را کند اطلال.
ناصرخسرو.
بناهای بسیار در میان آب است و زمین دریا سنگ است و منظرها ساخته اند بر سر اسطوانهای رخام که اسطوانها در آب است. (سفرنامه ٔناصرخسرو طبع لندن ص 24).
صد نظر بر حال بنده بیش کرد
تا ز خاک او را بر این منظر کشید.
مسعودسعد.
اینک از دولت و سعادت تو
من ز حبس آمدم سوی منظر.
مسعودسعد.
ندیدم در همه گیتی از این فرخنده تر کاخی
که هم عیوق را تخت است و هم خورشید را منظر.
امیر معزی (دیوان چ اقبال ص 247).
به یک سوی این باغ خرم سرایی
پر از صفه و کاخ و ایوان و منظر.
ازرقی.
فلک کردار منظرها بر اطراف صنوبرها
ارم کردار طارمها به کیوان برزده ایوان.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 191).
ملک عمرو و زید را جمله به ترکان داده اند
خون چشم بیوگان را نقش منظر کرده اند.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 87).
منظر و کاشانه پرنقش و نگار است مرترا
چون بمیری هم بر آن کاشانه و منظر برند.
سنائی (ایضاً ص 93).
عندلیب این نوایی در قفس اولیتری
چون شدی طاووس جایت منظر و ایوان کنم.
سنائی (ایضاً ص 225).
ای همه روی برخرام به منظر
تا رهد دیده زین شب همه خالا.
سنائی (ایضاً ص 372).
سهل است اگر به منظر من ننگری ازآنک
منظور عالم ملکوت است مخبرم.
سیدحسن غزنوی.
هست آیینه ٔ رخ اقبال
روح اورنگ و فر منظر تو.
جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 312).
از برون تابخانه ٔ طبع یابی نزهتم
وز ورای پالکانه ٔ چرخ بینی منظرم.
خاقانی.
اندیشه نردبان کند از وهم و برشود
از منظر سپهر به مستنظر سخاش.
خاقانی.
در طاق صفه ٔ تو چو بستم نطاق خدمت
جز در رواق هفت فلک منظری ندارم.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 282).
بل حارس است بام و در کعبه را مسیح
ز آن است فوق طارم پیروزه منظرش.
خاقانی.
ماهی ستاره زیورش هر هفت کرده پیکرش
هر هشت خلد از منظرش دیدم میان قافله.
خاقانی.
بناهای مرتفع و سراهای عالی و منظرهای دلگشای به سقف مقرنس و طاق مقوس برکشیدند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 42).
گل از هر منظری نظاره می کرد
قبای سبز را صدپاره می کرد.
نظامی.
ای بهار ماه منظر وی نگار باغ چهر
گر همی پرسی که رویت باغ و منظرهست هست.
(از لباب الالباب چ نفیسی ص 89).
از قضا دیدند عالی منظری
بر سر منظر نشسته دختری.
عطار.
منظر حق دل بود در دو سرا
که نظر بر شاهد آید شاه را.
مولوی.
گذشته تارک ایوانهای عالی او
ز اوج منظر برجیس و طارم کیوان.
عبید زاکانی.
زهی صدر وزارت را ز رأی روشنت رونق
کمینه منظر قدرت رواق طارم ازرق.
ابن یمین.
مرا که منظرحور است مسکن و مأوی
چرا به کوی خراباتیان بود وطنم.
حافظ.
زمین آسمان منظر از منظرش
در فتح بر ملک باز از درش.
ظهوری (از آنندراج).
- سبزمنظر، کنایه از آسمان نیلگون. سپهر کبود:
تا چند بنگرند و بگردند گرد ما
این شهره شمعها که بر این سبزمنظرند.
ناصرخسرو.
در نزهت و لطافت و رفعت نظیر او
جایی نباشد ار بود این سبزمنظر است.
ابن یمین.
- طارم نه منظر، فلک نهم:
هر که منظور تو شد همچو ستاره ز شرف
جایگاهش بر از این طارم نه منظر شد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 269).
- فیروزه گون منظر، منظر فیروزه گون:
هوای قیرگون برچدنقاب قیرگون از رخ
برآمدروز روشن تاب از فیروزه گون منظر.
عمعق (دیوان چ نفیسی ص 153).
رجوع به ترکیب منظر فیروزه گون شود.
- منظر چشم، کنایه از مردم دیده است. (برهان) (آنندراج). مردم دیده. (ناظم الاطباء).مردمک چشم:
رواق منظر چشم من آشیانه ٔ تست
کرم نما و فرودآ که خانه خانه ٔ تست.
حافظ.
- منظر سیمابگون،کنایه از آسمان:
دارد از رفعت محل آنکه فراشان صنع
مسند جاهش بر این سیمابگون منظر نهند.
ابن یمین.
- منظر فیروزه، کنایه از آسمان کبود. سپهر نیلگون:
روز چو برزد سر از جیب شب لاجورد
منظرفیروزه را در زر و زیور گرفت.
ابن یمین.
رجوع به ترکیب بعد شود.
- منظر فیروزه گون، کنایه از آسمان نیلگون. سپهر کبود:
یک سحر بهر تماشا رای عالی همتش
ره سوی این منظر فیروزه پیکر برگرفت.
ابن یمین.
رجوع به ترکیب قبل و ترکیب فیروزگون منظر شود.
- منظر مینا، کنایه از آسمان کبود. سپهر نیلگون:
تا عکس جامهاش فتاده ست بر زمین
صحنش چو سقف منظر مینا پراختر است.
ابن یمین.
- منظر نیم خایه، فلک. (فرهنگ رشیدی). کنایه از آسمان است. (برهان) (آنندراج).
- || هر خانه ای که مانند طاق سازند زیرا شبیه است به نیم بیضه ٔمرغ. (فرهنگ رشیدی). گنبد را نیز گویند. (برهان) (آنندراج).
گر عظمت نهد چو جم منظر نیم خایه را
خایه ٔ مورچه شود نه فلک از محقری.
خاقانی (از رشیدی).
- هشت منظر. رجوع به همین کلمه شود.
- هفت منظر، کنایه از هفت فلک:
از برای مقدم میمونش آیین بند صنع
چار طاق هفت منظر در زر و زیور گرفت.
ابن یمین.
|| کاخ. (صحاح الفرس). || چشم انداز. دورنما. ج، مناظر. (یادداشت مرحوم دهخدا). || گاهی به معنی چشم باشد چرا که چشم محل خروج نظر و جای پیدا شدن بصر است. (غیاث) (آنندراج). نگاه و نظر چشم. (ناظم الاطباء).

منظر. [م َ ظَ] (ع مص) نظر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به نظر شود.

منظر. [م َ ظَ] (اِخ) دهی از دهستان بالاولایت است که در بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه واقع است. و 1234 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).

منظر. [م ُ ظَ] (ع ص) انتظارکشیده و گوش داده. (ناظم الاطباء). مهلت داده شده. ج، منظرون، منظرین: فیقولوا هل نحن منظرون. (قرآن 203/26). ماننزل الملائکه الا بالحق و ماکانوا اذاً منظرین. (قرآن 8/15). قال انک من المنظرین. (قرآن 14/7). || درپس انداخته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به انظار شود.


اختلاف

اختلاف. [اِ ت ِ] (ع مص) نقیض اتفاق. عدم موافقت. ناسازگاری. ناسازواری. با یکدیگر خلاف کردن. (تاج المصادر بیهقی). نزاع. منازعه. تنازع. تجاذب. مجاذبه. تشاجر. مشاجره. شقاق: اختلاف میان ایشان... هرچه ظاهرتر بود. (کلیله و دمنه). اندیشیدم که اگر ازپس چندین اختلاف رای متابعت این طایفه گیرم.... همچنان نادان باشم که آن درد.... (کلیله و دمنه). اختلاف دشمنان پیروزی دیگر است. کس را در اختلاف مذاهب و تنازع مناصب مجال نماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || خلیفه و جانشین کسی گردیدن. || (اصطلاح طب) شکم رفتن کسی. شکم روش. اسهال دوری. اسهال کبدی. سَحْج. || در کمین کسی بودن تا در غیبت شوی پیش زن شدن. || مخالفت. منازعت: الزیاط؛ المنازعه و اختلاف الاصوات. (منتهی الارب). || تفاوت. برفرودی. || عدم موافقت در رأی و عقیده. || عدم توافق در حرکات. || نزدیک کسی آمد و شد کردن. (تاج المصادر بیهقی). آمد و شد داشتن با کسی. تردّد: سنگ چون تگرگ ریزان در بازارها و محلها روان شد و اختلاف مردمان در محلات و اسواق متعذر شد. (جهانگشای جوینی).
- اختلاف لیل و نهار، آمد و شد شب و روز.
|| وعده ٔ خلاف کردن. || گوناگون، گون گون شدن.
- اختلاف امزجه، گوناگونی مزاجها.
- اختلاف عقیده، اختلاف نظر.
- اختلاف فصول، عدم تساوی فصول (اصطلاح فلک).
- اختلاف کلمه، دوآوازی. اختلاف رأی: و اختلاف کلمت میان امت پیدا آمدی. (کلیله و دمنه).
- اختلاف وزن، تفاوت وزن:
نه فلز مستوی الحجم را چون برکشی
اختلاف، وزن دارد هریکی بی اشتباه.
(نصاب الصبیان).
|| مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: اختلاف. لغهً ضدّالاتّفاق. قال بعض العلماء ان الاختلاف یستعمل فی قول بنی علی دلیل. والخلاف فیما لا دلیل علیه کما فی بعض حواشی الارشاد. و یؤیده ما فی غایه التحقیق منه ان ّ القول المرجوح فی مقابله الراجح یقال له خلاف لااختلاف. و علی هذا قال المولوی عصام الدین فی حاشیه الفوائد الضیائیه فی آخر بحث الافعال الناقصه المراد بالخلاف عدم اجتماع المخالفین و تأخر المخالف والمراد بالاختلاف کون المخالفین معاصرین منازعین والحاصل منه ثبوت الضعف فی جانب المخالف فی الخلاف. فانه کمخالفه الاجماع و عدم ضعف جانب فی الاختلاف لانه لیس فیه خلاف ما تقرّر - انتهی. و عندالاطباء هو الاسهال الکائن بالادوار. و اختلاف الدّم عندهم، یطلق تارهً علی السحج و تارهً علی الاسهال الکبدی. کذا فی حدودالامراض. و عند اهل الحق من المتکلمین کون الموجودین غیر متماثلین ای غیر متشارکین فی جمیع الصفات النفسیه و غیر متضادین ای غیر متقابلین و یسمی بالتخالف ایضاً. فالمختلفان و المتخالفان موجودان غیر متضادین و لا متماثلین فالامور الاعتباریه خارجه عن المتخالفین اذ هی غیرموجوده. و کذا الجواهر الغیر المتماثله لامتناع اجتماعها فی محل ّ واحد. اذ لا محل ّ لها. و کذا الواجب مع الممکن و اما ما قالوا الاثنان ثلاثه اقسام. لانهما ان اشترکا فی الصفات النفسیه ای فی جمیعها فالمثلان و الاّ فان امتنع اجتماعهما لذاتیهما فی محل ّ واحد من جههواحده فالضدان و الا فالمتخالفان. فلم یریدوا به حصرالاثنین فی الاقسام الثلاثه. فخرج الامور الاعتباریه لاخذ قیدالوجود فیها. و ایضاً تخرج الجواهر الغیر المتماثله و الواجب مع الممکن اما خروجها عن المثلین فظ و اما خروجها عن المتخالفین فلما مر. و اما خروجها عن الضدین فلاخذ قید المعنی فیهما. بل یریدون به ان الاثنین توجد فیه الاقسام الثلاثه. و قیل التخالف غیر التماثل فالمتخالفان عنده موجودان لایشترکان فی جمیع الصفات النفسیه و یکون الضدان قسماً من المتخالفین فتکون قسمه الاثنین ثنائیه. بان یقال الاثنان ان اشترکا فی اوصاف النفس فمثلان و الاّ فمختلفان. والمختلفان اما متضادان او غیره و لایضره فی التخالف الاشتراک فی بعض صفات النفس کالوجود. فانه صفه نفسیه مشترکه بین جمیع الموجودات. و کالقیام بالمحل فانه صفه نفسیّه مشترکه بین الاعراض کلها. و کالعرضیه و الجوهریه. و هل یسمی المتخالفان المتشارکان فی بعض اوصاف النفس او غیرها مثلین باعتبار ما اشترکا فیه لهم فیه تردد و خلاف. و یرجع الی مجرد الاصطلاح. لان المماثله فی ذلک المشترک ثابته بحسب المعنی، والمنازعه فی اطلاق الاسم. و یجی ٔ فی لفظ التماثل. اعلم ان الاختلاف فی مفهوم الغیرین عائد ههنا، ای فی التماثل و الاختلاف. فانه لابد فی الانصاف بهما من الاثنینیه. فان کان کل اثنین غیرین تکون صفاته تعالی متصفه باحدهما. و ان خصا بما یجوز الانفکاک بینهما لاتکون متصفه بشی ٔ منهما. ثم اعلم انه قال الشیخ الاشعری: کل متماثلین فانهما لایجتمعان. و قد یتوهم من هذا انه یجب علیه ان یجعلهما قسماً من المتضادین لدخولهما فی حدهما. و حینئذ ینقسم الاثنان قسمه ثنائیه بأن یقال الاثنان ان امتنع اجتماعهما فهما متضادان والا فمتخالفان. ثم ینقسم المتخالفان الی المتماثلین و غیرهما. والحق عدم وجوب ذلک و لا دخولهما فی حد المتضادین اما الاول فلان امتناع اجتماعهما عنده لیس لتضادهما و تخالفهما کما فی المتضادین. بل للزوم الاتحاد و رفع الاثنینیه. فهما نوعان متباینان، و ان اشترکا فی امتناع الاجتماع. و اما الثانی فلان المثلین قد یکونان جوهرین فلایندرجان تحت معنیین. فان قلت اذا کانا معنیین کسوادین مثلا کانا مندرجین فی الحد قطعاً. قلت لا اندراج ایضاً. اذ لیس امتناع اجتماعهما لذاتیهما بل للمحل مدخل فی ذلک. فان وجدته رافعه للاثنینیه منهما حتی لو فرض عدم استلزامهما لرفع الاثنینیه لم یستحل اجتماعهما. و لذا جوّز بعضهم اجتماعهما بناءً علی عدم ذلک الاستلزام. و ایضاً المراد بالمعنیین فی حدّ الضدّین معنیان لایشترکان فی الصفات النفسیه. هذا کله خلاصه ما فی شرح المواقف و حاشیته للمولوی عبدالحکیم. و عندالحکماء کون الاثنین بحیث لایشترکان فی تمام الماهیه. و فی شرح المواقف قالت الحکماء کل اثنین ان اشترکا فی تمام الماهیه فهما مثلان و ان لم یشترکا فهما متخالفان. و قسموا المتخالفین الی المتقابلین و غیرهما -انتهی. والفرق بین هذا و بین ما ذهب الیه اهل الحق واضح. و امّا الفرق بینه و بین ما ذهب الیه بعض المتکلمین من ان ّ التخالف غیرالتماثل فغیر واضح. فان عدم الاشتراک فی تمام الماهیه و عدم الاشتراک فی الصفات النفسیه متلازمان. و یؤیّده ما فی الطوالع و شرحه من ان ّ کل شیئین متغایران. و قال مشایخنا ای مشایخ اهل السنه، الشیئان ان استقل کل منهما بالذّات و الحقیقه بحیث یمکن انفکاک احدهما من الاَّخر فهما غیران و الاّ فصفه و موصوف او کل ٌ و جزءٌ علی الاصطلاح الاوّل. و هو ان ّ کل شیئین متغایرین ان اشترکا فی تمام الماهیهفهما المثلان کزید و عمرو. فانهما قد اشترکا فی تمام الماهیه التی هی الانسان. و الاّ فهما مختلفان. و هماامّا متلاقیان ان اشترکا فی موضوع کالسواد و الحرکه العارضین للجسم. او متساویان ان صدق کل ٌ منهما علی کل ّ ما یصدق علیه الاَّخر کالانسان و الناطق. او متداخلان ان صدق احدهما علی بعض ما یصدق علیه الاَّخر. فان صدق الاَّخر علی جمیع افراده فهو الاعم مطلقا والاّ فهو الاعم من وجه. او متباینان ان لم یشترکا فی الموضوع. و المتباینان متقابلان و غیر متقابلین - انتهی. و قال السید السند فی حاشیته: ان اعتبر فی الاشتراک فی الموضوع امکان الاجتماع فیه فی زمان واحد لم یکن مثل النائم والمستیقظ من الامور المتحده الموضوع الممتنعه الاجتماع فیه داخلا فی التساوی لخروجه عن مقسمه. و ان لم یعتبر ذلک یکون السواد و البیاض مع کونهما متضادین مندرجین فی المتلاقیین لا فی المتباینین فلاتکون القسمه حقیقیه. فالاولی ان یجعل اعتبار النسب الاربع قسمه برأسهاو اعتبار التقابل و عدمه قسمه اخری. کما هو المشهور.

حل جدول

اختلاف منظر

تغییر مکان ظاهری یک جسم


اختلاف

پرخاش، پیکار، نزاع، ستیزه، مجادله، خصومت، ناسازگاری، منازعه

فرهنگ فارسی هوشیار

منظر

‎ دید دیدگاه نگر گاه، چشم انداز (اسم) محل نظر جای نگریستن جایی که بر آن نظر افتد، چشم. یا منظر چشم. مردمک مردم دیده: } رواق منظر چشم من آشیانه تست کرم نما و فرود آ که خانه خانه تست. ‎{ (حافظ. ‎25)، آنچه برابر چشم واقع شود دور نما چشم انداز جمع: مناظر. یا منظر نیم خایه. آسمان: } گر عظمت نهد چو جم منظرنیم خایه را خایه مورچه شود نه فلک از محقری. ‎{ (خاقانی. عبد. ‎430)، گنبد، ظاهر شخص مقابل مخبر، روزن (داراب نامه. چا. دکترصفاج. ‎ 1 ص 145 ح. )


اختلاف

‎ یوتاری پادیاری، نا سازگاری، ستیزه، جانشینی، شکم روش عدم موافقت، ناسازگاری، با یکدیگر خلاف کردن، نزاع، مشاجره

فارسی به عربی

فارسی به ایتالیایی

اختلاف

disaccordo

فرهنگ عمید

اختلاف

با یکدیگر خلاف کردن، مخالف شدن،
ناسازگاری داشتن، ناجور بودن، ناسازگاری،
[قدیمی] رفت‌وآمد،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اختلاف

ناهمگونی، ناسازگاری، ناجور بودن، دوگانگی، ناهمسانی

عربی به فارسی

اختلاف

فرق , تفاوت , اختلا ف , تفاضل , عدم تجانس , دگرگونی , تغییر , ناپایداری , بی ثباتی , تغییرپذیری , وابسته به تغییر و دگرگونی

معادل ابجد

اختلاف منظر

2302

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری